یکسال

 

 

 



یکسال است که دلتنگی های غروب را با بودن در کنار مزارش، سپری می کنیم


و در نهایت ناباوری، باورمان شده که او دیگر نیست، دیگر نمی آید
 



و دیگر نباید منتظرش باشیم، دیگر آن شمع فروزان را نمی بینیم


ولی طنین صدای دلنشینش همچنان در گوش ما



و مهربانیش در قلب ما و زیبایی چهره اش در یاد ماست    .



کاظم بگذشت سالی از فراغت


غمت با ما بماند تا قیامت



اگرچه سایه ات رفت از سر ما



غمت سایه فکنده بر دل ما



یک سال می گذرد و می سوزیم


و به هر جا می نگریم، خاطره ای از تو در خیال ما شکل می گیرد


یک سالی است که سنگ صبور خود را از دست داده ایم


و نگاه پاکش را دیگر نمی یابیم


چه سخت است فراق کسی که یاد و روحش همیشه در کنار ماست و او خود نیست



کاظم سالی نبودی، قرن ها بر من گذشت



در جهان هر چه خوشی بود، رفت و دیگر برنگشت



سالی گذشت و ندیدیم لبخند رویش...



گذشت ایام نیز نتوانست دلهای پر از درد و رنج ما را اندکی تسکین دهد.



یکسال از پرواز معصومانه اش گذشت


و این یکسال را با یاد و بی حضورش چه تلخ و مبهوت به پایان بردیم



و در فراقش چه خونها که از دل چکید و چه اشکها که بر رخ دوید.


بعد از تو گریه گریه....‌فقط گریه ماند و من


در اشکهای هر شبه ی خود شناورم


بار عظیم این غم جانسوز را بر دوش کدامین سنگ صبور بیاویزیم


که اینگونه در یک روز  بهاری مملو از سکوت شامگاهان با عطر خدا درآمیخت


و در دست فرشتگان بر بال آسمان نشست! 

 



موضوع :