یادش بخیر

 


این روزها جای تو در فضای کوچک خانه خالیست    ...



خاطراتت از جای جای خانه عبورمی کنند و گاهی .... گاهی با خاطره ای ، خاکستری دلمان ، آبی می شود     ...


این روزها جای تو از همیشه خالی تر است     .


و دلخوشیم به در خواب دیدنت     !


دلخوشیم به بوییدن عطر لباسهایت که هنوز هم به جا مانده     .


اما  ....


اکنون که در گذر روزهای عمر به آخرین روز بهمن رسیده ایم ..... حال که رسیده ایم به تولدی که بی حضور تو از راه می رسد، نبودنت بیش از همیشه احساس می شود ..



هشت ماه و نوزده روز را بی تو سر کردیم اما گذر از امروز از هر چه فکر کنی سخت تر است .


آخرین بار را یادت هست ؟؟


رنگ سبز به تن داشتی ، شمعها را فوت می کردی وچه شادمانه می خندیدی ....!


و چه درد آور بود که به 4 ماه نرسیده شمع وجودت خاموش شد !!


و چه نعمتیست بی خبری !


چه نعمتی بود که نمی دانستیم آخرین بار است !


دیروز دم غروب کنارت بودیم ،


واین باد بود که شمعهایت را یک به یک خاموش می کرد ...


آنقدرکنارت ماندیم که بیست و پنجمین شمع هم خاموش شد .
.
.
.
.
میدانیم می بینی . میدانیم هستی ... دلخوشیم به همین .


برای همین باز هم دلمان می خواهد از ما بشنوی :

 



موضوع :